پایگاه بسیج امام خامنه ای (مدظله العالی)

پایگاه بسیج امام خامنه ای (مدظله العالی)

۲۵ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


افسران - عکس: آخرین پیامک یک شهید به همسرش !!!!

شهید مسلم احمدی پناه، 
این شهید بزرگوار اهل روستای فرادنبه از استان چهار محال و بختیاری بود 
که در شهریور سال 1390 در درگیری با گروهک تروریستی پژاک 
در ارتفاعات جاسوسان به شهادت رسید.

شادی روح شهدای گردان صابرین در این عملیات صلوات.
داش کمیل دست مارو میگیری؟
  • سربازِ گمنام
  • ۰
  • ۰

ما خون دلها  خورده ایم ، قرارمان برای نسل نوجوان و جوان این نبود !

من آنروز یک عشق داشتم ؛ پیروزی یا شهادت ، بعضی ها امروز  هر ساعت ، عاشق و معشوق  آدم های غریبه می شوند  و به سادگی دل می دهند و دل ربایی می کنند!

 

من آنروز از گل و لای و خاک سنگرها  بر لباسهای ساده ام  لذت می بردم وبعضی ها امروز از شلوارهای لی  خاک نما و پاره پوره خارجی !

 

من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداختم تا نسوزم ،بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده  و بسوزند ودیگران راهم بسوزانند !

 

من آنروز در خط مقدم برادران غریبه زیادی را می دیدم و به همه می گفتم : خدا قوت،  نه خسته برادر!  ، بعضی ها امروز برای طرح دوستی ، فقط  با عجله از همه  می پرسند :   ASL?

 

من در شب قبل از عملیات بر دستانم  حنا می زدم  تا در جشن پیروزی  یا شهادت شرکت کنم ، بعضی ها امروز  بر چهره شان  هفت قلم مواد آرایشی خارجی می زنند  تا به نامحرم بگویند : من   های  کلاسم ، نگاهم کنید !

 

من آنروز در وصیت نامه ام می نوشتم : خواهرم حجاب تو بر علیه دشمن از خون من موثر تر است ، بعضی ها امروز حتی در پروفایل شان می نویسند : همیشه به روز هستم ، دوره و زمانه  عوض شده  و عشق من مد گرایی و تقلید از غربی هاست !چادر را تجربه نکرده ام ، قدیمی است !

  

من آنروز در بیسیم از بچه های پشتیبان می خواستم از طرفم برای دشمن نخود و آجر و سنگ ( آتش) بفرستند ،  بعضی ها امروز به هر ناشناسی می گویند : برایم  شارژ بفرست !

 

من آنروز مشامم از بوی  دود و باروت پر بود و برای رسیدن به هدفم ، از آن لذت می بردم ، بعضی ها امروز از بوی الکل در انواع ادکلن های خارجی !

 

 

من آنروز خشاب و اسلحه ام را برای نابودی دشمن در بغل گرفته بودم وبعضی ها امروز سگ های نجس تزئینی گران قیمت را !

  

من آنروز در جبهه ، اوقات فراغتم را در چاله هایی ، قرآن و دعا می خواندم ، اسغفار می کردم و لذت می بردم ،  بعضی ها امروز در چت رو م ها  به دنبال عشق ناشناس و گمشده ساعتها به بطالت ، پرسه می زنند و روم عوض می کنند !

 

من آنروز در هنگام عملیات ، در گوشی  بیسیم ، یا زهرا(س) و یا حسین(ع)  می گفتم و بعضی ها امروز در گوشی خود ،از نفس ، عشق ، ناز و فدایت شوم به نامحرم و ناشناس!

 

  من آنروز در خط ، یک دست لباس خاکی داشتم وبا آن احساس غرور ، زیبایی و عزت کرده و شکر خدا می گفتم ،  بعضی ها امروز لباس های رنگارنگ خارجی و صورتی تزئین شده اما  خود انگاره ای زشت  که هیچگاه با تغییر مد ،از خودشان راضی نمی شوند !

  

  من آنروز با ذکر استغفرالله وقت می گذراندم و بعضی ها امروز  با دگمه های بیجان موبایل برای اس ام اس های عاشقانه جدید  و یا کلیدهای کیبورد برای ارسال پی ام های عمومی دعوت به دوستی با نامحرمان در چت روم ها !

 

  من آنروز  باد گیرم را تا روی  دست و پا می کشیدم  تا شیمیایی نشوم و برای دفاع توان داشته باشم،  بعضی ها امروز  شلوار و مانتوی کوتاه را انتخاب کرده اند که رهگذران را هم آلوده کنند !

  

من آنروز در خط مقدم حتی مراقب عطسه هایم بودم که حضور گروهانم را به دشمن راپرت ندهم ، بعضی ها امروز بی واهمه در خیابان  قه قه می زنند و با بزک وآرایش و البسه رنگارنگ ، جلب تو جه نامحرم کرده و می گویند  : مرا نیز به حساب آورید ، آدمم !

 

من آنروز قبل از عملیات از حلالیت خواهی از همرزمانم  و بعد از عملیات ، از شکر خدا و یاد دوستان شهیدم صحبت می کردم و بعضی ها امروز از پایان سریال های عاشقانه   فارسی وان  و  من و تو   و مارک نوشیدنی های سر میز آنها !

 

من آنروز بعد از عملیات از بلندگوهای گوشه و کنار خط ، بهر نبردی بی امان ... را می شنیدم ، و بعضی ها امروز با سیستم گوش خراش ماشین بابا ، آهنگ های رپ با الفاظ رکیک به محارم !

 

  • سربازِ گمنام
  • ۰
  • ۰


وقتی دخترای چادری میخوان از خونه بیان بیرون:


1-
یک شلوار خوب و متناسب با شخصیتشون و اندامشون می پوشن
2-یک مانتوی قشنگ هم تنشون می کنن
3- موهاشون هم می بندن یک شال محکم یا یک مقنعه ی یا یک روسری خوب سرشون می کنن 
4- یک کفش متناسب هم پاشون می کنن کیفشون رو هم میگیرن دستشون میان بیرون
5- کل آماده شدنشون شاید 10 دقیقه طول بکشه و وقت خودشونو پای آیینه نمی گذرونن چون می دونن که اینقدر زیبا هستن که نیازی به مالیدن یک مشت آتاشغال رو صورتشون ندارن!
6-تو خیابون هم مورد احترام همه هستند.....


وقتی دخترای غرطی میخوان از خونه بیان بیرون:


1-
یک شلوار تنگ بچه گی هاشونو پاشون می کنن-20 دقیقه طول میکشه که این شلوار تنگ تو پاشون بره....
2-میرن توی مغازه ها مانتوی بچه های کلاس اول دبستان رو پیدا می کنن تنشون می کنن که یک وقت احساس کمبود نکنن.... 
3-یک کلیپس اندازه قابلمه می زنن روی سرشون.. (چون اکثرن اصلا مو ندارن!) 
4-یک شال شل و ول هم می اندازن سرشون(البته روی انتخاب رنگش دو ساعت با مامان بابا هاشون دعوا می کنن) 
5-چون اکثرن قد هاشون کوتاهه یک کفش 20 سانتیمتری پاشون می کنن که نمی تونن باهاش راه برن(ای بیچاره ها)
6-حالا میرن سراغ آیینه!خدا رحم کنه!
7-یک رژ لــ ـــب می مـــ ـالن می مالـ ـن می مـ ـالن روی لــ ـب و دور لـ ـب و زیر لـ ـب و چپ لـــب و راست لب و....(جوری که آدم توی خیابون می بیننشون میخواد بالا بیاره! 
8
-انواع خــط چشم و پنکک و مداد و لاک های 700 رنگ و... بماند!
9-حالا میرن سراغ موها:از انواع فـر مو صـاف مو رنـــگ مو موژه مصنوعی و.. که می کنن تازه موی مصــنوعی هم از پشت سرشون می زارن!ا
10-این کاراشون حدودا 3 ساعت طول میکشه و هیچ وقت درست سر قرارشون نمیان.. 
11-حالا که میان از خونه بیرون:400 تا پــــــسر تیکه بارشون می کنن...
12-آخرش هم نه از خواستگار خبریه و کم کم بوی ترشی در میاد! 
13-اگه یک کلام هم بگی زشتی خدا بهت رحم کنه! 

امیدوارم فرق های بزرگ دخترای غرطی و چادری رو فهمیده باشین...

آیا نمیخواهید در نوع پوششتان و رفتارتان تغییری ایجاد کنید؟
واین مثال هارا می زنیم شاید آنها اندیشه کنند!

  • سربازِ گمنام
  • ۰
  • ۰

تلنگر...

شهید حاج محمد ابراهیم همت

فرمانده تبپ محمد رسول ا...(ص)

محل شهادت جزیره ی مجنون

اسفند1362

عملیات خیبر

 

و در نبودش...

کلاس درس شلوغ بود و همه در حال صحبت کردن بودن هرکی با دوستان خودش گرم گرفته بود وخلاصه کلاس رو هوا بود

یهو معلم اومد تو کلاس و سر صداها هم یواش یواش خوابید بعدشم طبق روال همیشگیش شروع کرد به خوندن لیست حضور و غیا ب

 

بزگراه همت.......... حاضر

مجتمع فرهنگی همت..........حاضر

غیرت همت.......... غائب

ورزشگاه همت.......... حاضر

مردونگی همت..........غائب

مرام همت..........غائب

سمینار همت..........حاضر

آقایی همت..........غائب

صداقت همت..........غائب

همایش همت.......... حاضر

صفای همت..........غائب

همت...........غائب...... 

همت...........غائب.....

همت..........حاضر....

....غائبا از حاضرا بیشتر بودند....کلاس تعطیل


  • سربازِ گمنام
  • ۰
  • ۰
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت: ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری … خجالت نمی کشی؟ … جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم … حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم مرد خشکش زد … همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد
  • سربازِ گمنام