با رزمنده ها که بود گل از گلش می شگفت. با همه گرم می گرفت و زود صمیمی می
شد.بچه های رزمنده هم هر وقت در کنار ایشان قرار می گرفتند سر از پا نمی
شناختند...
سخنرانی ایشان در پادگان دو کوهه گرم شده بود که یکی احساس کرد باید تکبیر بگوید!آقا تذکر دادکه تکبیر نابجا رشته کلام را از دست سخنران خارج می کند.
یکی از بچه ها شیطنتش گل کرد وبلافاصله داد زد:تکبیر! آقا لبخندی زد:سر به سر من پیر مرد می گذارید؟!
صدای تکبیر دوباره بلند شد!آقا خنده اش گرفت. دولشکر نیرو آنجا به صف ایستاده بودند؛ همه زدند زیر خنده. آقا،صلواتی فرستاد. کنترل جمع را که به دست گرفت سخنرانی اش را ادامه داد.
سخنرانی ایشان در پادگان دو کوهه گرم شده بود که یکی احساس کرد باید تکبیر بگوید!آقا تذکر دادکه تکبیر نابجا رشته کلام را از دست سخنران خارج می کند.
یکی از بچه ها شیطنتش گل کرد وبلافاصله داد زد:تکبیر! آقا لبخندی زد:سر به سر من پیر مرد می گذارید؟!
صدای تکبیر دوباره بلند شد!آقا خنده اش گرفت. دولشکر نیرو آنجا به صف ایستاده بودند؛ همه زدند زیر خنده. آقا،صلواتی فرستاد. کنترل جمع را که به دست گرفت سخنرانی اش را ادامه داد.

- ۹۱/۱۱/۲۵